محل تبلیغات شما



پارت پنجم اصلا نفهمیدم چ گفت . نمایش باید۴۵ دقیقه ی پیش شروع می شد . من آینده ام رو زیر پا گذاشته بودم ک بیایم و اون مزخرفات رو بشنوم؟! ادامه داد : نمی دانم آیا نبود مردی ک آن شب بلیت خرید و ننشست صندلی آخر سمت چپ ربطی ب واقعی بودن شمشیر داشت یا نه اما مظنون قتل پدرم فقط یک بازیگر بود ک خودش دوست پدرم بود ! مادرم پس از مرگ پدرم حجتی یک ماه هم دوام نیاورد و در خواب سکته کرد پس پلیسی ب ادامه ی پرونده ی قتل پدرم اشتیاق نشان نداد آن بازیگر هم اعدام شد چیزی ک
پارت سوم با اینکه از روبه رو شدن باهاش می ترسیدم ولی یه اشتیاق درونی باعث شد بگویم : منم میام.» می تونستم رضا رو نیگا کنم که میره باهاش حرف بزنه یا میمیره یا سالم بر می گرده و همه چیو برامون میگه یهو گفتم : امشب که وی آی پی بود چرا اومده ؟!» رضا نیشخندی زد : معلومه پارتیش کلفته .» - من میرم آفیس ببینم با چه اجازه ای اینجاست .» کلی با آقای باقری صحبت کردم باید قبل از این اجرا می فهمیدم اینجا په خبره ! دامن لباس افلیا رو جمع کردم و رفتم سمت آفیس .آقای
پارت دوم بالاخره لب باز کرد: خب بچه ها!بعد از چند وقت استقبال بلند بالای مردم( با حالت کنایه گفت چون تو این چند وقت تا حالا سالن پر نشده بود) اجرای وی آی پی داریم برای چند نفر از اساتید کارگردانی بلکه هر کدوم ی ستاره ای بشید طبق استعدادهاتون.» حرفش تموم نشده بود ک رضا ازتون پشت داد زد :ب افتخار کارگردان گلی بزن کف قشنگه رو » شروع کردیم به دست زدن. خندید ولی بقیه شو نگفت . برای اجرای بعدی خیلی استرس داشتم حتی بیشتر از اجرای اول .
پارت اول اجرای هفتم هم تموم شد و امروز دقیقا همون صندلی آخر سمت چپ سالن نشسته بود . تو این چند وقت اجرا شب هایی بوده که فقط سه ردیف جلوی سالن پر می شد و آقامی باقری خیلی سعیمی کرد بهمون روحیه بده . با این تفاسیر با اینکه بقیه ی سالن معمولا خالی بود اما صندلی آخر سمت چپ سالن پر بود، همیشه ! *** اولین باری ک سرو کله اش پیدا شد آخرین شب تمرین بود . جلوی در تکیه داده بود به تیر چراغ برق با اینکه نمی از شب می گذشتاما کلاه کپ و عینک آفتابی زده بود و سرشو انداخته

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه ی با نشاط ما خورشید